آرادآراد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

فصل سرد

بدون عنوان

سلام عزیزترین عزیزای من . آراد مظلوم مهربون و حساس من. آدرین شیطون و شلوغ من که وقتی گریه میکنی از ته دله. خیلی خوشحالم پیش من هستید اگه شما نبودید خیلی تنها میشدم.مثل باباتون که الان خیلی تنهاست.نمیدونم چرا دلم گهگداری براش میسوزه. اما هی به خودم میگم این آتیشیه که خودش واسه خودش روشن کرده.الان بابابزرگتون زنگ زده و تهدید کرده که من با طلاق اینها کاری ندارم بهش بگین(منظورش م نبودم)بچه ها رو بیاره بده وگرنه ازش شکایت میکنم!!!!!!! فکرش رو هم نمیکردم اینطور آدمی باشه.اما چرا قبلا هم وقتی من سر آراد حامله بودم از این تهدید ها کرده منو.شماها که یادتون نمیاد ولی اومد خونه مامان جونی و به من گفت نه خودت مهمی نه اون گه تو شیکمت..... ...
26 بهمن 1392

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است  همه گفتند : مبارک باشد دخترک گفت : دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر دید در نقش فروزنده او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر زن پریشان شد و نالید که وای وای این حلقه که در چهره او باز هم تابش و رخشندگی است حلقه بردگی و بندگی است     ...
20 بهمن 1392

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است همه گفتند : مبارک باشد دخترک گفت : دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر دید در نقش فروزنده او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر زن پریشان شد و نالید که وای وای این حلقه که در چهره او باز هم تابش و رخشندگی است حلقه بردگی و بندگی است ...
20 بهمن 1392

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک اسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی       و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک اسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی       زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت  ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش     زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت  &n...
20 بهمن 1392

هوای سردی است برای فکر کردن

پسرم آراد پسرکم آدرین من از هوای سردی می آیم که درش هیچ نفس گرمی نیست درش هیچ نیست درش هیچ پرنده ای لانه نمیکند درش هیچ قلبی گرم نمیشود اما بپسرم آراد تو آینده گرم منی تو خنده زیبای لبانم بر چهره خشکیده و ترک بسته روزگارمی در دستان کوچک تو پرنده امید من لانه دارد در میان مژگانم قطره قطره اشک شوق جوانه خواهد زد وقتی بتوانی نامت را بر دفتر پیروزی ها حک کنی دوستت دارم بی شک پسرکم آدرین چشمان تو می گویند پرنده ها روزی اینجا را برای کوچ بر میگزینند خنده های بی وقفه تو آرامم می کند هنگامه سختی است هنگامه ...
20 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فصل سرد می باشد